تازه ازدواج کرده بودم بچه بودم عاشق گوسفند و گاو و روستا رفتن ی بار با شوهرم رفتیم روستا ی پسر عمو داره هم سن منه اون بهم گغت بیا تو ک دوس داری گوسفند رو بدوش.. پاهاشو گرفت هر کار کردم شیرش نیومد بعد خندیدن... بعدا ب زن عموش گفتم اون گوسفند قهوه ایه شیر نداد هر کار کردم گفت واااااای اون نر بوده شیر نمیده ک🤦♀️
خاک بر سر منو سر کار گذاشته بود