دیروز زنگ زد ب همه فامیلاش و منم بهشون تبریک عید گفتم.(یک ساله عقد کردیم و من خودم اهل تبریک گفتن عید ب اقوام خودم نیستم چون تکرار یک سری جمله تکراری برام بی اهمیت و وقت تلف کنیه یعنی راحت نیستم با این قضیه)
زن دایش دستش بند بود نتونست صحبت بکنه.ایشون ساعت نه و نیم شب ب من زنگ زد من متوجه نشدم تا ساعت ده و نیم دیدم دیگه دیره زنگ نزدم بهش گفتم فردا زنگ میزنم.
امروز از خواب ک بیدار شدم ب شوهرم پیام دادم ک بیدار شدم اینم گفت مامانم گفته ک دیروز زن داییم بهت زنگ زده تو برنداشتی!من ناراحت شدم ازینکه موضوع ب این کوچیکی رسیده ب گوش مادر شوهرم از مادر شوهرم ب شوهرم و بعدش ب من!یه جورایی این معنی برام تداعی شد ک تو حرمت ب بزرگتر برات مهم نیست و بلد نیستی!