دارم سعی میکنم آروم باشم بخاطر همین بیخیالم چون این منم که درنهایت میشکنم ،همه چی درنهایت به ضرر منه ومنو مقصر میدونن فک میکنن بی اشتباهن ،با ازدواج همه چی برام بدتر میشه نیست که مادرم از شوهر شانس داشت ولی خدا بابامو حفظ کنه بخاطر روز پدر ،به بابام تبریک گفتم،با اینکه خیلی اذیتم کرد ولی خیلی دوسش دارم ،من تو تاپیک قبلی وقبلیا از کمبود یه چیزی نوشتم ولی باید خودمو کنترل کنم من اون مرد متاهلم راهنمایی کردمو گفتم برن با همسرش مشاوره وگفتم ممکنه مشکلشون چی باشه که اینطور شده وسرد شدن بعدم بلاکش کردم ،من نمیخام بدبخت تر شم ،شما واسه روز پدر چیکار کردین ؟برای پدراتون ؟ولی به نظرتون میشه اصن ازدواج کرد وقتی ایقد بی اعتمادی من ومشکلات تو کشور زیاد هست ؟خسته شدمه اصن خواستگار خوبیم نیست که مامانم اینارو راضی کنم ولی با محبت خوب میشم