زنگ زد که سرماخوردگیم بهتر شده میخوام بیام خونتون
منم گفتم نه
گفت چی؟چرا نه من الان میام هر هرهر
گفتم من با کسی شوخی ندارم که.من تا شرایط عادی نشه با کسی رفت و امد نمیکنم
گفت مگه چی شده؟
گفتم یعنی خبر نداری؟؟؟
گفت چرا ولی ماها که کرونا نداریم.ماها تمیزیم
گفتم ربطی به بهداشت نداره.ممکنه جاهایی که میره ادم بگیره
گفت نه ما با خودهامون در ارتباطیم ماها هم که مریض نیستیم(خودشون مساویه با مادرش خواهرش سوپر سر کوچه و ....)مرض ها مال مردمه.
گفتم نه نمیشه من بچه کوچیک دارم اگه خدایی نکرده مبتلا شه من تا اخر عمرم خودمو نمیبخشم
گفت پس خونه مامانت اینا هم نرو
گفتم نمیرم.هیچ جا نمیرم
گفت اگه اینجوریه قبوله
گفت یعنی عیدم نمیای
گفتم اگه تا اون موقع اوضاع اروم نشه نه
گفت وای مگه میشه عید دیدنی نرفت؟سعی کن تا اون موقع مشکلاتتو حل کنی
بعدشم خداحافظی کرد😑
خلاصه خواستم بگم من به عنوان عروسش تصمیم گرفتم مشکلاتمو حل کنم😂😂
در ضمن مادرشوهر من از اون ادمایی که در برابر فهمیدن مقاومت میکنه
بی نهایت اهل خوشگذرونیه.و ۲۴ ساعت تو خیابونها داره راه میره و به همه جا هم دست میماله و به من میگه جون عزیز
انقدر براش توضیح دادم هفته پیش که اسفالت شدم
اخرش گفت خیلی خوب توام.حالا قول میدم قبل اینکه غذا بپزم از بیرون اومدنی دستامو اب بزنم😖😖😖
در این حد تباه😐
بعد توقع داره بزارم بیاد با بچمم بازی کنه
تازه اخرش به من میگه بچرو ببر فروشگاه بزار بره بیاد بازی کنه دلش نگیره😑