نه من ٥ ماه از زندگيم گذشته بود
سر هيچى واقعا دعواهاى بچگونه حرفاى معمولى دعوامون شد
خونواده شوهرم آپاچى بازى در آوردن رفتن در خونه بابام با باباى من كه خيلى مظلوم و با آبروعه دعوا سر هيچ و پوچ و كلى فحش و بد وبيراه
از اون طرف شوهرمو پر كردن دعوامون شد به قصد كشت منو زد سرمو ميكوبيد روى سنگ ،دندونم شكست
واقعا هيچ دعوايى نبودا بخدا خندم ميگيره هيچى نشده بود
فك كن تازه عروس بودم