بچه ها دلم گرفته قلبم هزار تيكه شده بياين باهام خرف بزنين اخه چرا من ك ٣٠ سالم تو اوج جواني خوشگل خوش قيافه عكس پروفايلم رو ببين خيلي خيلي شبيه هستيم چطور دلش اومد چطور طاقت بيارم كمرم شكست دو تا بچه دارم همش حالم بد ميشه و بستريم ميكنن حال روحيم خرابه 😔
اخی عزیزم.مجبوره خودش بگیره تا کسی جرات نکنه حرف اضافه بزنه.منم باشمخودمو میگیرم. زنه اول مرده بیر ...
ماباهاشون رفت وامد نداریم
مرده خودش اومده بود پیش پدرم که بیاین کمکم.
زن اولیش شوهرشو انداخته بود بیرون...زن اولیش خوشگله. زن دومیه زشتول بود 32 سالشم هست. بله برا زن دومیه کلی طلا گرفته بود.
کلا مرده همش دنبال زن صیغه ای بود
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
اصلا وابدا طلاق نگیر چراهمه زنا زود جامیزنن اسم طلاق میارن وایستا زندگیتوکن به خاطر بچه هات اماآمار ...
خاستم جي پي اس بگيرم و بزنم ب ماشينش و جاش رو ياد بگيرم و ابروش رو ببرم البته فكر كنم هشتصد كيلو متر فاصله داشته باشه با شهرمون😔 ولي خوب بايد فكر بعدشم بكنم
هر چه مغرورتر باشیتشنه ترند برای با تو بودنو هرچه دست نیافتنی باشیبیشتر به دنبالت می آیند؛امان از روزی که غروری نداشته باشیو بی ریا به آنها محبت کنیآن وقت تو را هیچ وقت نمی بینند؛سادهـ از کنارت عبور می کنند …
ببین من از متنی که نوشتی این طور برداشت کردم که به خواهرش گفته که شما براش صبر کنی؟ برداشت من درسته؟
ب من ميگه صبر كن اين روزا تمام ميشن درستع ميشه
ولي ب خواهرش گفته ميخام زن بگيرم برو بهش بگو اگه ميتونه كنار بياد ميام اگرم ن ك ديگه بر نميگردم حرفاش دو پهلوعه معلوم نيست چ ميخاد بكنه😔و همش احساس فشار روشه