من الان 8ساله با یکی دوستم, ازش ی شماره هایی تو گوشیش دیدم دیدم دخترن, مثلا همکلاسی دانشگاش, مثلا همکارش, ولی انقده گریه کردم و زجه زدم هزارتا قول داد که درست میشم ,اصلا زیر بار کاراش که نمیره, ولی وقتی میبینه من اینجوری میکنم نه به دل نه به جون قول میده دیگه موردی نباشه, بکارتمو از دست دادم, به زور نبود, قصدمون ازدواح بود. بعضی وقتا رفتایی ازش میدیدم که حس میکردم دوسم نداره منو بخاطره اینکار میخواد, ولی وقتی بهش میگفتم میگفت نه من تورو زن خودم میدونم, وگرنه بهت دست نمیذاشتم, تو حرفاش دوباری بهم گفت بریم پرده را بدوزیم, وقتی میگفتم براچی میگفت حس میکنم تو نمیخوای منو و این قضیه اسیرت کرده, ولی من میخواستمش, دروغ زیاد ازش شنیدم میزد حاشا, ولی گذشتم, خواستگارای خوب داشتم بخاطرش رد کردم, تا اینکه اصلا خیالش نبود, من اصرار کردم که بگو خانوادت زنگ بزنن, با اصرار من زنگ زدن, خانوادم کلا مخالفن باهاش, ی خواستگار خیلی پولدار داشتم که همه گفتن اون خیلی خوبه, ولی من اینو ترجیح دادم