بچه ها من عقدم دیشب شوهرماومد دنبالم اومدیم خونشون مادرش حدود ۶۵ سال و بیوه پا دردم داره تنهایی مجبوره کاراشا کنه هنو دختراش نیومدن شوهرم صبی مجبور شد بره کار ب من گفت میشه کمک مامانم کنی ی کم من چیزی نگفتم اینم بگم رابطمون با مادرش خیلی سرد ی سلام خدافظ از اول هم با من همین طور بود فقط منم اهمیت ندادم شوهرم ب این موضوع هم ب من اعتراض میکنه هم ب مادرش خودم چند باری دیدم ک ب مادرشم تذکر داده ولی یواشکی داشت بش تذکر میداد ب منم دور از چشم مادرش ولی خب نمیدونم چرا باهم سرد البته برام اهمیت نداره اصن حرفی نداریم شاید باهم و عادت کردیم .. این شرایطمون ب نظرتون بهش بگم اگر کاری داری بگو انجام بدیم ،؟