داییم میخواست ۲۵ بهمن عروسی بگیره برف اومد شهرمون برقها رفت دو روز مونده به عروسی همه رو کنسل کرده حالا قرار بود دهم همین ماه بگیره به خاطر این کوفتی بازم کنسل کرد
بهش گفتم دایی جان قربونت بی خیال عروسی بشو سری پیش خواستی عروسی بگیری گیلان فلج شد حالام ایران فگ کنم سری دیگه جهان رو کن فیکون کنی