سلام
منو شوهرم يكسال پيش وام مسكنمون در اومده .
پدر شوهرم پول نميداد ما بريم خونه بخريم،نشونده بودمون ور دلش،البته ازما خر تر كسي نميومد پيششون،اون جاريم هم ٧ ساله پيششونه،نميدارن بره.
خلاصه من پيله شدم كه بايد پول بهمون بدين مثل بقيه كه دادين خونه خريدن،گفت كم روم حساب كنيدو،
اين حرفا،
دوهفته پيش بوده،
امروز داشتيم با برادر شوهراي ديگم راجع به خونه حرف ميزديم،
و ميگفتن حالا نخرين ديگه نميشه و اينا،توراه برگشت شوهرم گفت يه چيزي ميگم بين خودمون باشه.گفت بابام بهم گفت بخاطر وام سه دنگ خونه به اسم زنت ميشه حالا صلاح نيست بخري.
منوميگي اتيش گرفتم،گفتم بابات نديد من بخاطر كار تو طلاهامو فروختم،من اگه دنبال اين چيزا بودم كه اين كارو نميكردم،
گفتم باشه بابات بهونس مياره،من سهم واممو ميفروشم ب داداشم،تو تنها وام بگير،اما ببين بابات باز بهونه مياره..
در ضمن ديد حالم بد شده،گريم بند نميومد،بهش گفتم اگه فكرشون اينه منم فكرمو عوض ميكنم راجعبشون،خدا جاحق نشسته،
من چيكار كنم
تورخدانگين چرا شوهرت هيچي بهش نگفته،اون زبون نفهمه،دروغ خيلي ميگه،شوهرمم بخاطر اينكه خونه بخريم مجبوره به باباش بگه پول ميخوام،تا زماني هم كه خونه به نام من ميشه پول نميده خونه بخريم،
چيكاركنم