از صب رفته سرکار الان اومده خسته کوفته.چند روزی مادرشوهرم اینجاس من بهش بی احترامی نمیکنم ولی زیاد باهاش حرفم نمیرنم امروز یهو برگشت گفت من نمیتواستم بیام پسرم اصرار کرد میدونم دوست نداشتی بیام منم اعصابم یهو بهم میریزه دست خودم نیست منم گفتم چرا همیشه یه بحثی رو شروع میکنید بعدم گفت یه کلمه با ادم حرف نمیرنی منم برگشتم گفتم انگار سو تفاهم میشه شوهرم اومده ولی فعلا خبر نداره نه اون چیزی گفته نه من.مطمنم گیرش میاره تا شب میگه اگه شوهرم اومد بهم گفت که چرا این حرفارو زدی چی بگم توروحدا با سیاستا بیان راهنماییم کنن حرفام بد بوده یعنی بهش حرفامو انکار کنم یا چی بگین توروخدا
توجه نکن همین
باید میگفتی نه این چه حرفیه من کلا کم حرفم
انشالله نسل این جور مادر شور ها منقرض بشه
همین الان یه چایی دم کن
یکم بگوبخند
حق داره مهمون .بنده خدا فکر میکنه ناراحتیداونجاست
بعدم بگو ذهنم درگیره و فلان
خوب اون مهمونته چرا باش حرف نمیزنی
شما فقط گفتين انگار سوتفاهم ميشه؟
چیز بدی نگفتی
خوب چرا باهاش حرف نمیزنی؟؟؟یه جور بی ادبیه بنظرم
عجب ادمی هستیا،صبح تا شب چجور میتونی با کسی ک تو خونته حرف نزنی؟این توانایی رو از کجا اوردی؟
شوهرت چیزی گفت اصلا اصلا عصبانی نشو
اونموقع میگه تقصیر زنمه
بزار مادرش کلی ازت بدگویی کنه اما تو با مهربونی و منطق جواب شوهرتو بدی میگه مقصر مادرمه
مگ چی بش گفتی،، بگو حالم خوب نبوده مادرتم هی گیر داده منم گفتم مادرجان شما فکر بد میکنید اونم منظورم بد گرفته
نه اتفاقا حرفتو بزن نذار تودلت بمونه
دقیقا زندگیه مام همینه
وا خب تحویلش بگیر باهاش حرف بزن انگار مادر خودته
ینی چی حرف نزدی ، از فحش بدتره
خودت بودی بهت برنمیخورد؟؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
