2737
2734
عنوان

داستان زندگی من 😁

| مشاهده متن کامل بحث + 17979 بازدید | 277 پست

دیگه گذشت تا سال سوم راهنمایی بودم و عمه بزرگم تو ازمون تیزهوشان ثبت نامم کرد و بهم گفت یه امتحان میدی و معلوم نیست چی بشه و ... منم مطمئن بودم که قبول نمیشم اومدم امتحان دادم و نفر هفتم شدم و اینجا بود که مادربزرگم بخاطر من اومد مرکز استان وخونه ما منم برگشتم خونه . خونه ای که توش واقعا غریبه بودم . با برادربزرگم نتونستم ارتباط بگیرم ولی رابطم با برادر کوچکم و پدرم خوب بود و درسمو میخوندم و ارزوهام دیگه خیلی بزرگ بودن

 « فقد ملئت بطونکم من الحرام و طبع علی قلوبکم شکم‌هایتان از حرام پر شده و بر قلب‌هایتان مُهر خورده است.»  امام حسین علیه السلام
چون عمه هام هر دوتاشون معلم بودن قبل از سن مدرسه خوندن و نوشتن بلد بودم . یه عمو هم داشتم خدا رحتمش ...

چ خوببببب چ زندگی رویایی داشتی دلم خاس تو مذرعه

تن ماهی میخوری فاز کوسه ور نداررررر😂😂😂کاربر قدیمی ام منفجر شدم😪

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

سال کنکور رتبم بالا شد و تهران مهندسی کامپیوتر قبول شدم چیزی ک آرززشو داشتم و اینجوری بود که دیگه رو ابرا بودم و اخرین حرکت رو خانوادم زدن اونم این بود اجازه نمیدادن تنها برم تهران و درس بخونم و میگفتن نمیشه و ... مادربژرگمم راضی بود همرام بیاد ولی میگفتن نمیشه و ... بماند که این وسط برادرزن عموم که دوست صمیمی داداش بزرگم بود اومد خواستگاری و چون ساکن تهران بود جواب مثبت داده شد و ...
 « فقد ملئت بطونکم من الحرام و طبع علی قلوبکم شکم‌هایتان از حرام پر شده و بر قلب‌هایتان مُهر خورده است.»  امام حسین علیه السلام
سال کنکور رتبم بالا شد و تهران مهندسی کامپیوتر قبول شدم چیزی ک آرززشو داشتم و اینجوری بود که دیگه رو ...

چ زندگی شیرینی:) 

کاربری قبلیم ترکید😒⚡‏قهر نكنید هيچوقتهميشه يه نفر هست كه پير ميشه سر نخنديدناتون...!
2728

دیگه ورق برگشت من مبهوت نگاه میکردم بقیه دنبال تدارک عروسی و مادربزرگم گریه میکرد و نفرین میکرد بالاخره مراسم برگزار شد و همون اول فهمیدم سیاه بخت شدم بماند که چی گذشت و چیا کشیدم تا اینکه ۲۹ اذر همون سال همسر سابقم حرکت کرد سمت شهرمون و تو جاده تصادف کرد و فوت شد . من موندم شهر غریب و خلاصه خودمو رسوندم خونه و ... ارزوهام همون جا چال شد دیگه نتونستم برگردم و درسمو بخونم و قبل از چهلم متوجه شدم باردارم و کلا روزگار زورش رو بهم نشون داد

 « فقد ملئت بطونکم من الحرام و طبع علی قلوبکم شکم‌هایتان از حرام پر شده و بر قلب‌هایتان مُهر خورده است.»  امام حسین علیه السلام
2738
دیگه ورق برگشت من مبهوت نگاه میکردم بقیه دنبال تدارک عروسی و مادربزرگم گریه میکرد و نفرین میکرد بالا ...

🙄🙄🙄🙄💔

کاربری قبلیم ترکید😒⚡‏قهر نكنید هيچوقتهميشه يه نفر هست كه پير ميشه سر نخنديدناتون...!
دیگه ورق برگشت من مبهوت نگاه میکردم بقیه دنبال تدارک عروسی و مادربزرگم گریه میکرد و نفرین میکرد بالا ...

جای تعحب داره مادر پدرت دادنت دست مادربززگ 

این چه مدلیش بوده پسرا رو نگه داشتن


یا  ودود ...
دیگه ورق برگشت من مبهوت نگاه میکردم بقیه دنبال تدارک عروسی و مادربزرگم گریه میکرد و نفرین میکرد بالا ...

عزیزم😔

شاید ما جای دیگری مُرده ایم؛اینجا جهنم ماست!🤔  ..هرچقدر حرفاى دلت بيشتر ميشه و دلت پرتر،همونقدر ساكت تر میشی وكم حرفتر                                  
دیگه ورق برگشت من مبهوت نگاه میکردم بقیه دنبال تدارک عروسی و مادربزرگم گریه میکرد و نفرین میکرد بالا ...

😔

خداجونم هزاران بار شکررررررررررت❤خدایا امضای سبزمو سه سال پیش واسه سالم بدنبا اومدن پسرم نوشتم ولی الان قلبم پردرده میخام بهت بگم خستم از دعا کردن خستم از بابغض و گلایه باهات حرف زدن خدایا من خیلی خستم واسه آخرین بار ازت خواهش میکنم صبرت تموم بشه حکمتت به پایان برسه وامتحانت به نتیجه برسه خدایااااا دوساله شبا که سرمو میزارم بخابم درد و غم طول روز یادمیوفته با ناراحتی و بغض میخابم من دوساله خواب میبینم ولی نمیخابم من دوساله فقط نفس میکشم دلم واسه شوهرم میسوزه ایتقد درد میکشه دلم واسه بچه هام میسوزه که بدون شادی و شیطنت بچگی دارن بزرگ میشن..... خدایااااااا فقط میخام زودتر روزی برسه که وقتی سرمو میزارم دوبالش با مرور روزم لبخند بزنمو شکرت کنم فقط همین....بفریادم برس.این تیکر برای تولد همسرمه آرزو میکنم تا اون روز شوهرم سلامتیشو کامل بدست بیاره و سالم سالم باشه

تا ۱۸ ماهگی پسرم درگیر دادگاه و حضانت و قیومت بودم میخواستن بچمو بگیرن و کلی درگیری داشتم که این وسط اعصابم فرسایش پیدا میکرد سلامتم داشت میرفت و من نمیفهمیدم دیگه پدربزرگ پسرم فوت شد و اینجوری شد که دادگاه به نفع من شد چون پسرم عمو و جدپدری هم نداشت . دیگه کم کم اروم شدم کنکور دادم و تو یکی لز شهزستانهای استان مشغول درس خوندن شدم ‌. تو این فاصله برادر بزرگم ازدواج کرد و خانمش شد بلای اسمونی زندگی من و مرتب مراقب بود برادرم برام خرج نکنه پدرم چقدر خرج کرد که اون هم طلب کنه و ... اینجوری بود که توی دفتر یکی از استادام رفتم سرکار اوایل منشی گری ولی کم کم بعضی ساعتها برام تدریس گذاشت و کم کم رفتم بخش مشاوره و کلا از لحاظ مالی مستقل شدم

 « فقد ملئت بطونکم من الحرام و طبع علی قلوبکم شکم‌هایتان از حرام پر شده و بر قلب‌هایتان مُهر خورده است.»  امام حسین علیه السلام
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687