2737
2739
عنوان

امان از دل پر درد😭خواهش میکنم بیاین کمکم کنید

| مشاهده متن کامل بحث + 1115 بازدید | 111 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من۱۸اون۲۴ هیچوقت نخواستم بفهمن دردامو،با اینکه با مادرشوهرم زندگی میکنم یه بار نشد بهش،بگم

همسرت هم و بزرگ نشده خودتون همین طور من مخالف ازدواج زیر 25سالم ، همسرت هنوز به رشد عقلی نرسیده براش زن گرفتن ، مگه زن کفش تنگ و گشاده دلت خواست برس بگیری دلت نخواست پس بفرستی ، اسی جمعش کن اصلا نترس مرگ ی بار شیون یبار، اشتباه دومت اینه ک داری با خانواده همسر جاری و .... زندگی میکنی چرا تن ب این ازدواج دا ی تو ی خونه هستیت یا خونه مستقل داری مثلا خونه دو طبقه است شما تو ی طبقه هستی، خانواده خودت چطورا اگه باهاشون درمیان بذاری کاری برات میکنن. اگه این بار شوهرت گفت پاشو برو بگو حق طلاق با توا ی لطفی کن برو طلاق بده اینقدر ب من نگو راه بازه جاده دراز اصلا ضعف نشون نده

چقدر شبیه شوهر منه.. منم خسته شدم.. ای خدا

فک میکردم فقط،خودم بدبختم

بمیرم برای دلت درکت میکنم

شوهرعزیزم خیلے دوست دارم و در ڪنارت براے آینده خوبمون وخوشبختیمون میجنگم💞
2731
سر هر چیزی با من قهر میکنه و کلی سرکوفت  ساده ترین چیزااا اخرین بحثمون دیشب بود که تخم مرغ ن ...

دقیقا شوهرمنم همینه..سر ککچکترین چیزا قهر میکنه میگه تو دست و پا چلفتی هستی..با اینکه از آشپزی وهنرمند بودن هیچی کم ندارم..

2738
همسرت هم و بزرگ نشده خودتون همین طور من مخالف ازدواج زیر 25سالم ، همسرت هنوز به رشد عقلی نرسیده براش ...

اخه پدر و مادرم اگه بفهمن و برم خونشون نمیزارن برگردم

من از ابروریزیش میترسم وگرنه خانوادم پشتمن

شوهرعزیزم خیلے دوست دارم و در ڪنارت براے آینده خوبمون وخوشبختیمون میجنگم💞

وا غلط کرد

راجب لیوان چیزی گفت بگو جهاز خودمه 100تاشو بشکنمم مهم نیست

ببین من اوایل قبل از ازدواج شوهرم خیلی اذیت میکرد تا یه چی میشد میگفت تموم کنیم حالا هم اون دوسم داشت هم من... منم زارت اشکم در میومد

چند ماه که گذشت میگفت تموم میگفتم اره اوکی بای میوفتاد به اس ام اس و زنگ زدن و دعوا کردن یه جورایی زیر پوستی التماس میکرد

الان 1 ساله ازدواج کردیم دعوامون بشه خیلی شیک اصلا حرف نمیززنم باهاش... اون میاد هی حرف میزنه تا از دلم در بیاره

با خانوادت صحبت کن

ببین اگه پشتتن جدی جلوش وایسا

دقیقا بدتر میشن..با اینکه ۲۱ سالمه احساس میکنم ده سال پیرتر شدم..

من همیشه ب مادرم میگم اگر همون اول ازدواجت ،از پدرم نمی ترسیدی و هرچی میگفت تو فوری انجام نمیدادی،یااینکه اگر یکبار قهر میکردی ،پدرم اینطوز نمیشد ..همش باید بهش حق بدیم. اخلاق صفر،درامدصفر. ولی دومتر زبون دارن. کتک دعوا بحث های الکی... به مادرم گفتم اگر تو جرات داشتی طلاق میگرفتی 3تابچه بی گناهو بدبخت نمیکردی ک الان ماهم افسردگی بگیریم.

هیشوقت یک زن نباید از مرد بترسه چون مرد سواستفاده میکنه

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
ببين اخه پسر ٢٤ساله واقعا هنوز اون عقل لازم و كافي رو براي همسرداري نداره اونم پسرهاي نسل الان كه خي ...

افرين واقعا همينه 

پسراي كم سن الان خودشون نياز به يكي مق مادر دارن بي مسوليت 


پرتوقع

و حتي خيلياشون با عرض معذرت بيغيرت لوس 

بعد يه دختر 17،18 ساله اصلا چطور خانواده احازه ميدن رو همچين ادمي حساب كنه برا يه عمر زندگي ادم ميمونهدختر 17ساله وافعا هنوز بچست

فقط،میتونم بگم بهت  یبار فقط یبار جدی باش  بااینکه شوهر منم خودش،وسایلامو ریخت توساک منوبرداشت نصف شبی باموتور برد خونه بابام 😁 بعدش رفت شکایت کرد که من گزاشتم رفتم نتونستمم ثابت کنم .اما اشتباه منوتو نکن .بگوخودت منوبنداز بیرون اگه راست میگی فقط قبلش فیلماوعکسای عروسیتو ببر بزار خونه پدرت حتمن اگه طلام داری بردار😂 بعد وقتی که تورومیخادببره یکم دادوبیداد کن بگو من نمیاامم شاهد یگیر که داره تورو میبره  بعدش واستاخونه بابات فوری نرین شکایت بعد که مدتی بگزره خودش میاد دنبالت باتعهد وامضا واینا جلوبزرگتراش پاشو برو خونت

تو آرزوها یه پوشه هست به اسم “حسرت به دل”که قشنگترین آرزوها توشه💔    
اخه پدر و مادرم اگه بفهمن و برم خونشون نمیزارن برگردم من از ابروریزیش میترسم وگرنه خانوادم پشتمن


بهتر دیوونه

این خانوادت میتونن اینو ادم کنن

ببین عزیزم اگه این ادم تا اخر عمر اینجوری بمونه چی؟ اگه اذیتت کنه چی؟ یا الان درست میشه یا جدا میشی

6 ماه بعد از ازدواج جدا بشی خیلی بهتره تا با 2 تا بچه


2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687