خواهرش با خواهر من دوست بود پیشنهاد دادن ما هم رفتیم صحبت کردیم قبول کردم البته شیش هفت ماه طول کشید یادش بخیر
ظاهرش خیلی با اونچیزی که تو ذهن منه فرق میکرد حتی اعتقاداتش بار اول که صحبت کردیم تو ذهنم گفتم نه ولی اون گفت آدرس میلتو بده چندتا مطلب بفرستم
دهه محرم بود رفته بودم عزاداری شب که اومدم میلمو چک کردم با نام محمد چندتا مطلب فرستاده بود حالا من عاااااااشق اسم محمدم فکر میکردم همسرم باید محمد باشه در حالی که همسرم اسمش داووده ازش پرسیدم محمد اسم کیه گفت اسمم محمد داوود این باعث شد بهش فرصت بدم که
فرصت همانا و ازدواج همان