من خودم 15 ساله بودم کلاس زبان میرفتم زمستون بود کلاسم ساعت 8 شب تموم شد کسی نبود بیاد دنبالم گفتم باتاکسی میرم هرچی واستادم تاکسی نیومد دیگه باترس ولرز سوار یه شخصی شدم.راننده شروع کرد صحبت که اهل کجایی؟؟منم عصبی شدم داد زدم نگهدااااررر..وقتی پیاده شدم یه ماشین با4 تا پسر جلوم واستاد...دوباره برگشتم تو همون ماشین قبلی😒😒😂راننده گفت کجا پیادت کنم بهش گفتم که گفت عههه هم محله ای هستیم پس...چند وقت بعدش یه خانوم اومد خواستگاری که پسرمونو بیاریم خواستگاری وقتی اومدن دیدم همون راننده س.الانم شوهرمه😂راننده نیستا الان تو فروشگاه مرغ وماهی کار میکنه.