2737
2739
عنوان

دلم با مامانم صاف نمیشه اصلا....

2224 بازدید | 64 پست

خیلی بدی کرده و میکنه.....دوران بچگیمون که کلا با شکنجه های وحشتناکشون گذشت که آثار روحیش هنوزم که هنوزه از بین نرفته! کتک زدن با شیلنگ و کمربند و چسبوندن دستامون رو بخاریه داغ و سوزن فرو کردن رو دست و زبون و .......نه تفریحی نه محبتی نه حتی یکبار جشن تولدی و نه حتی یک عدد عکس خانوادگی...عین زندانی باهامون رفتار میکردن همیشه، منو همیشه به باد کتک پدر و برادرم میداد، نه اجازه داشتم دوستی داشته باشم؛ نه تنها برم جایی ، با هیچکس نباید ارتباط میداشتیم، کارش فقط دو بهم زنی تو خونمونه، همش زیراب میزنه و از پدر به پسر بد میگه، یا از خواهر به برادر و ....همه رو انداخته به جون هم، کافیه ببینه مثلا یه لحظه پدر با پسرش میخنده یا حرف میزنه یا خواهر و برادر  با هم صمیمی نشستن ؛ یعنی تا اون دوتا رو مثل سگ و گربه به جون هم نندازه ول نمیکنه؛ کلا حسود و بد دله و حتی به پیشرفت و موفقیت بچه هاشم حسادت میکنه ؛ دوست داره هممون تحت سلطه و فرمانش باشیم! ازدواج کردم یه بلواهایی به پا کرد تا بهم جهیزیه ندن ؛ منو میداد به باد کتک بابام! بابام همش میگفت گورتو گم کن ما بهت گ ه هم نمیدیم! اینجوری میکردن من بدون جهیزیه برم! از ترس آبروم تحمل میکردم! حتی به بار مامانم منو فرستاد پیش یه آدم خیر واسه گدایی! تا این حد ....وضع مالیشونم عالیه...ولی احساس مسئولیت و عاطفه ندارن! خلاصه با قرض و وام عروسی گرفتم و جهیزیه خریدم! ولی هیچ وقت هیچ جا نگفتم خودم خریدم! بعد حامله شدم ؛ هشت ماهه بودم بابام کتکم زد، گفت از خونه ی من صدای بچه نیاد...مامانمم گفت ما جهاز ندادیم، سیسمونی هم نمیدیم؛ رفتم قرض کردم؛ به شکل آبرومندانه ای همه چیو رفع و رجوع کردم! بابام حتی بیمارستان هم نیومد! بعد که آبها از آسیاب افتاد دوباره سر و کلشون پیدا شد، خدا همیشه با من بود و شوهرم شغل و درآمد خوبی داره و کاملا تامینم، یه روز مامانم برادرمو یاد داد جلو چشم شوهرم و بچم کتکم زد بدجور! بعد گفت: همیشه که زندگی نباید وفق مراد آدم باشه! یعنی انقدر بدجنسه که با این کارش خواست تحقیرم کنه جلو شوهرم و اون دو روز خوشی که میدیدم از دماغم بیاره! با بقیه خواهر برادرامم از همین نوع رفتارا کردن و اونا هم تقریبا قطع رابطن! فقط این برادرم که کتکم زد سوگلیشونه! الان اصصصصلا دلم باهاشون صاف نمیشه، چشم دیدنشونو ندارم...به زور میان و میرن و از رو هم نمیرن!

مامانت مریضه

فقط 7 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
تیکر هدفمه حامله نیستم.تویی که داری این امضا رو میبینی...آره خود تو   یه لبخند گشاد بزن اینجوری  آفرین الاان خوشگل شدی   دیگه نشینی غصه بخوریا همه چی درست میشه...   

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

فقط میتونم بگم مامانت دوران بچگیش رو بدتر از تو گذرونده یکی از والدینش دقیقا همین کارا رو باهاش کرده شایدم بدتر

تو مراقب باش اینا رو بچه هات پیاده نکنی..... 

۹۹ درصد چیزایی که راجع بهشون نگرانی، هیچوقت اتفاق نمیوفتن🌹
2738

ای خدا.. واقعا خیلی سخته... الان مجبوری باهاشون ارتباط داشته باشی؟ خوب قطع رابطه کن. شوهرت این رفتارها رو میبینه واکنش نشون نمیده؟ 

من به معجزه خدایی ایمان دارم که از دل پهنه های منجمد برف، گل یخ را میرویاند

رابطه نداشته باش باهاشون

میشه برای شادی روح مامان جون ،پدر بزرگ،خالم ،دختر خالم و مامان بزرگم با دلهایه مهربونتون ۵ تا صلوات بفرستین 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹اگه فرستادین لایک کنین یا بهم بگین😘🌹

مامان خوبه عالیه همیشه نگرانمه دوسم داره برا خرید جهزیم سیسمونیم کلی خرج کرد بهترینارو خرید ولی عوضش یکاری کرد بام ک یروز نشده باخودم بگم چرا مگ میشه اخه یشب نشده خابشو نبیم یساله ارامش ندارم توذهنم همش مرور میکنم الانم خوبه بام ولی دلم شکسته ازش چون انتطارشو نداشتم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز