حکایت خیلی از افرادی که میبینم...
«ازم دعوت کرد که بریم بیرون. گفتم نه ولی در واقع دلم میخواست بیشتر اصرار کنه. حالا چیکار کنم؟»
«خواستگارمو دوست داشتم ولی بهش جواب رد دادم. اونم رفت و دیگه برنگشت. چیکار کنم که برگرده؟»
«تمام مدارک و وسایلمو برداشتم و رفتم خونه بابام و درخواست طلاق دادم. چیکار کنم که طلاق نگیریم؟»
.
همهی اینا مثل همون جملهی اوله که گفتم
شخص مقابل «ذهنخوان» نیست!
نمیتونه بفهمه واقعا توی فکرمون چی میگذره.
دلیل بعضی از این ناز کردن های بیجا رو نمیفهمم...