مادربزرگم اومده توی شهر ما و چشمشو عمل کرده. خالم هم همراهش بوده. تقریبا سه روز خونه ی مابودن و توی این مدت مادرشوهرم نیومده پیششون فقط یه بار زنگ زد که شرمنده من مریضم و نمیتونم بیام و سلام برسون
اینم بگم که من از خانوادم کیلومترها دورم و مادربزرگم باراولش بوده که میومده خونه ما