2733
2739
عنوان

سوتی های دیگران

| مشاهده متن کامل بحث + 7328 بازدید | 49 پست


اقا یه روز دایی من از خونه میره بیرون که نون بگیره میبینه همه توی خیابون یه جوری بهش نگاه میکنن 😳و بعضی هاشون هم بهش میخندن😂 یعنی که میگم همه واقعا همه بهش نگاه میکردن و میخندیدن ,توی صف نونوایی هم همه یه جوری نگاش میکردن و میخندیدن , هر چه هم به لباساش نگاه میکنه ببینه شاید وارونه پوشیده باشه میبینه هیچ مشکلی نداره, خیلی با عجله 🏃خودشو به خونه میرسونه که ببینه قضیه چیه در رو که باز میکنه با زندایی رو روبه رو.میشه, میبینه که زندایی هم از خنده ریسه میره😂,بهش میگه چیه چرا میخندی ,زندایی هم دستشو میگیره میبره جلوی اینه,

بیچاره دایی یادش میاد قبل از اینکه بره بیرون موهاشو با شانه زنانه 🙍صاف کرده و یادش رفته شانه رو از موهاش بیرون بیاره😆 واینم شد یه سوژه برای ما که هنوز که هنوزه دایی رو.اذیت میکنیم😂😂😂

من به معجزه خدایی ایمان دارم که از دل پهنه های منجمد برف، گل یخ را میرویاند
قبلا گفتمشش همه خانواده بودن عموم بابا مامان خواهر برادر داشت تبلیغات صابون الاغ میداد اعصابم خور ...

وااای    

من به معجزه خدایی ایمان دارم که از دل پهنه های منجمد برف، گل یخ را میرویاند

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
2738
خدا خیرت بده چقدر خندیدم اگه هست بازم بذار،حالم عوض شد خواهر

باشه عزیزم. خدا روشکر. خوشحالم از خوشحالیت

من به معجزه خدایی ایمان دارم که از دل پهنه های منجمد برف، گل یخ را میرویاند


سلام بچه ها😊❤...امید وارم حالتون خوب باشه.الان ک این پیامو براتون مینویسم ساعت ۶ صبحه و این آقا پسر ما ک تو شکممه نمیذاره بخابم...😴🤰🏼

بگذریم..من دیشب یه سوتی دادم ک خیلی بد بود...منو همسرم دیشب رفته بودیم فروشگاه برا خرید مایحتاج شکم و باقی چیزا...🍏🍌🥨🍔🥟🍬

وقتی وارد شدیم من داشتم مواد شوینده رو نگاه میکردم ب شوهرم گفتم برو ازین سبدا بردار بیار اخه خریدا زیادن..اونم رفت🚶‍♂️..من همینطور ک داشتم ب شامپو ها نگاه میکردم حس کردم شوهرم دست خالی داره از کنارم رد میشه🤷🏼‍♀️..بازوشو گرفتم کشیدمش گفتم سبد برنداشتی؟؟؟؟؟🤔🤨

یهو دیدم آقایی ک دستشو گرفتم و خیلی هم آقای محترمی بود با خجالت دستشو کشید و گفت ولم کنین خانوم🙄😥..آقا منو میگی میخاستم زمین دهن باز کنه منو ببلعه..🤦🏼‍♀️

بابا آخه لامصب لباسش خیلی شبیه شوهرم بود👔...بعدشم ک تو فروشگاه همش میدیدمش👀...ولی بنده خدا اصلا ب روی خودش نمیاورد...خدایا ما را از شر سوتی ها حفظ بفرما...اینا همش کار آمریکاست😁😁😁😁

بچه ها برام دعا کنین این ماه نی نیم دنیا میاد سالم و سلامت باشه🤱🏼🤱🏼...دوستتون دارم...❤💙💚💛🧡💜




من به معجزه خدایی ایمان دارم که از دل پهنه های منجمد برف، گل یخ را میرویاند

 

سلام.*** ۲۱هستم ت***.خاطره من برمیگرده به ۴سال پیش وقتی ک می‌خواستیم بریم عقد کنیم با آقامون.⁦:'(⁩💑دوستای من تو مدرسه بهم یاد دادن ک موقع بله گفتن میگی.با نام خدا و با توکل به امام زمان و با اجازه پدر و مادرم و بقیه بزرگترهااا بله..ناگفته نمونه ک من خیییلی خجالتی بودم😑

روز عقدم.من که خیلی استرس هم داشتم عاقد اول از آقامون پرسید اونم فقط گفت بله😁وقتی از من پرسید کلا اون جمله یادم رفت با تته پته فقط گفتم بله😟مامانم میگی😠بابام😳پدر مادر آقامون😲🤔🙄😶عاقد گفت ببخشیییید نشنیدم.دوباره میپرسم.دفعه دوم اون جمله رو چنان تند تند گفتم ک خودمم نفهمیدم چی گفتم.🤔🤣🤣🤣

هنوز بعد ۴سال آقایی میگه ترتللعببزذددبغنرلابزذدن بله 😂😂😂😂



من به معجزه خدایی ایمان دارم که از دل پهنه های منجمد برف، گل یخ را میرویاند


خب بریم سراغ سوتیم من وقتی ۱۰سالم بود یبار با بابام و پسر عموم👨‍👧‍👦 سوار بر اتوبوس 🚌داشتیم میرفتیم تهران منو پسر عموم هم کنار هم نشسته بودیم اینم بگم ما هم سنیم وسطای راه بابام خوراکی 🍭🍫خرید منم پفک و آبمیوه🥤 خوردم گذشت بعد نیم ساعت پسرعموم خوابش برد😴 و سرشو گذاشت  رو پاهای من و خوابید یخورد بعدش در عرض چند ثانیه حالم بد شد🤢🤢و هرچی خورده بودم بالا آوردم🤮🤮 روسرش اون بیچاره هم مثل جن زده ها بیدار شدو پرید بالا همه داشتن ماتو مبهوتو خنده😧😲😨🤣😂 مارو نگاه میکردن منم دیگه از خجالت😓😥😰 تا آخر راه خودمو زدم ب خواب😴😴


من به معجزه خدایی ایمان دارم که از دل پهنه های منجمد برف، گل یخ را میرویاند

 سلااام به همه اعضای گروه من اودمو با یه سوتیه دیگهههه😎😎    من از شانس گندی که دارم خیلیی ضربه میخورم ازسوتیام.    یه روز من پریود شدم قششنگ روز اولم بود از شانسمم شبش مهمون داشتیم کل خاندان بابام 😐    از قضا منم خیلی دل درد و کمر درد شدید دااشتم درحدی که داشتم میمردم    من تو اتاقم داشتم گریه میکردم از درد شدییید البته اروم  تو خودم جمعع شده بودم  زاار میزدم یه عالمه پتو هم انداخته بودم روم مامانمم هی برام دمنوش میاورد و قرص میاورد خلاصه کسی نفهمید تا سر سفره همه نشستن منم نرفتم تو اتاقم بودم ولی صدا از توی پذیرایی میومد 😁 یهو پسر عمو کوچیکم اومد تو اتاق کلاس اوله به من گفت اجیی چرا داری گریه میکنییی بیا تا شام بخوریم (الهی فداش بشم)😍 منم که اعصاب نداشتم اصلا گفتم بروو بیرون حوصلتو ندارم و گریه میکردم😂 اونم گفت برا چی گفتم به تو چه برو گمشو بیرون 🤣    بعد مظلومانه گفت باشه چرا میزنییی 😜 رفت نشستو بابام اومد تو اتاق گیر داد چراا داری گریه میکنیو چیزی شده؟/منم گفتم نهه بابا برو شامتو بخور هیچی نشده خلاصه گیر داده بود بدجور منم عصبانی مامانم اومد یچیز تو گوشش گفتو رفتن🙈😜    عموم از تو پذیرایی میگفت چراا **** نمیاااد  پسر عمو کوچیکم در اومد گفت چمیدونم داره گریه میکنه(من میخواستم کسی نفهمه)😐            دلشم درد میکنه با کمرش روانی هم شده یچیز بش بگی میپره بهت 😐🤣   اجیمم داغ دلش تازه شد و گفت نمیدونم چرا هر وقت اجیم دلش درد میگیره با  کمرش مامنم بهش قرص و دمنوش و ... میده بعد من اگه بگم  مامانم میگه طوری نیست خوب میشی🤣🤣زنمو بزرگم(مسنه)نه گذاشت نه برداشت گفت عههه پریود شدههه😩😩😩😩من تو اتاق اینجوری بودم😣دیگه همه جا ساکت شد  یه دختر عمو دارم کلاس دومه هی به باباش میگفت بابا بااباا پریود شده یعنیی چی😐😐😐برام توضیح بده🤣دیگه منم تا اخر مهمونی نیومدم بیرون آبرو حیثیتم رفته بود😐



من به معجزه خدایی ایمان دارم که از دل پهنه های منجمد برف، گل یخ را میرویاند
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687