۲۰ روز گذشت از سقط شدن دوقلوهام
دیگه اشکی برام نمونده ک گریه کنم
فقط دلم پره هیچ وقت یادم نمیره هیچ وقت غمش از دلم پاک نمیشه
دلم میخواست براشون برم تخت دوقلویی بگیرم
حتی ب این ک بعد زایمان چجوری بهشون شیر بدم فکر کرده بودم
ب اینکه پرستار بگیرم ب این صورتمو بزارم کنار صورت ماهشون
ببوسمشون ب اینکه با من فقط آروم بگیرن ب من لبخند بزنن
دوست دارم ب یکی این حرفا رو بگم تا گوش کنه اطرافیانم نمیزارن راجع بش صحبت کنم فک میکنن اینجوری ارومترم
درحالی ک اینطور نیست
تو سرم دلم پر حرفه پر سواله
پر اشک و غمه
دلم تنگ شده براشون الان فقط چند قطره اشک و کلی حسرت برام مونده.......