سهراب! گفتی: چشمها را باید شست!
شستم ولی.... .
گفتی جور دیگر باید دید!
دیدم ولی.... .
گفتی زیر باران باید رفت.
رفتم ولی..... .
او نه چشم های خیس و شسته ام را، و نه نگاه دیگرم را ندید،
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
دیوانه ی باران زده...!............
همیشه از آمدن "نـــ " بر سر کلمات می ترسیدم!
نداشتن تو
نبودن تو
نماندن تو
...
کـاش اینبار حداقل دل ِ واژه برایم می سوخت
و خبـری می داد از
نـرفتن تـــو...!
-
دفتر شعرم کنار پنجره ورق خورد، شعرم را باد برد!
و «تو»...
ورد زبان همه ی کوچه شدی...!!
-
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو زبی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این خاطره ها خواهم مرد
گفتمش همدم شبهایم کو؟
تاری از زلف سیاهش را داد
گفتمش بی تو چه می باید کرد؟
عکس رخساره ی ماهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد اما،
به من انتظار سر راهش را داد....
اینکه دلتنگ توام اقرار میخواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار میخواهد مگر؟
وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار میخواهد مگر؟
عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق میشوم
اشتباه ناگهان تکرار میخواهد مگر؟
من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تو اند.
لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟
با زبان بی زبانی بارها گفتی: برو!
من که دارم میروم! اصرار میخواهد مگر؟
روح سرگردان من هر جا بخواهد میرود
خانه دیوانگان دیوار میخواهد مگر؟
-
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم
تو پری باشی و تا آنسوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟!
یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟
شاید اینگونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم
شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ی ایمان به تو کافر باشم
دردم این است که باید پس از این قسمتها
سالها منتظر قسمت آخر باشم!!
با همه دار و ندارم هوس روی تو دارم
با همه شوق هوایی به سر کوی تو دارم
خسته ام زین همه پرسش که ز من میجویند
با همین پاسخ بیجا به لبم نام تو دارم
روی سرخم پس از این هر شب و روز
میشود زرد که من حسرت دیدار تو دارم
ساحل ِ مست شدم از گذر موج و نسیم
عطش بوی سر زلف و تمنای تو دارم....
-
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد؟!
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم،
با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد!
عشق، بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد
هر چه را عقل به یک عمر به دست آورده است،
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد!
آه، یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد...!
-