من تو خونه پدر شوهرم طبقه بالا زندگی میکنم... تایپیک قبلیم توضیح دادم که هفته پیش یه اتفاقی افتاد و من خیلی ناراحت بودم و شوهرمم بامادرش قهر بود...
حالا این مدت مادرشوهرم چندبار اومد و رفت و من هم قضیه رو بیخیال شدم و شوهرمم همینطور ولی هرچی از دیروز تا حالا به شوهرم میگم بریم هدیه مادرت و بدیم میگه نمیخام به توچه...
خانمی منم مثل شما هستم البته ما یه جا زندگی نمیکنیم عصر به شوهرم گفتم کیک درست کنم بریم کادوشم بدیم گفت نمیخواد منم اصرار نکردم یه زنگ زدم تبریک گفتم همین
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چه شوهر متوقعی داری.سوپ میخواد از مادرش، بنظرم خودت برو.بگو پسرتون سرکاره.
عزیزم متوقع نیست منم بهش حق میدم من زن باردار مادر اون مریض هم نبود یه سر درد ساده داشت سوپ پختم بهش رسیدم الان من یه هفته اس به شدت مریضم شوهرمم ولی یه بار نیومد حالمون و بپرسه...
ببر عزیزم اتفاقا شوهرت بعدا بخاطر این کارت خیلی هم خوشحال میشه
خدایا دوستتدارم واسه هر چی که بخشیدی،،همیشه این تو بودی که ازم حالم رو پرسیدی،،حس میکنم خوشبخترین زن جهانم،،چون خدا هوام رو داشت،،و یکی مث تو شد همه دنیام،،الهی همه شاد باشن الهی همه بخندن،،الهی همه خوشبخت باشن،،🤩🤩🥀