📝حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ بر لب گذاشته و کلاهِ کج بر سر... نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست!
اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کارِ خانه میرسید... در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب، یک آرزو بود. اما جلوی بچهها و صدیقه خانم ذرهای ضعف بروز نمیداد... حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد!
روز عشق مبارک ♥