بازم گذشت تا روز ۲۳ دی یعنی روز تولدم رسید از اون روز با خودم قسم خوردم که عوض بشم .
شدم یه آدم مغرور و بی خیال که هیچی براش مهم نیست دیگه گریه نکردم هیچ وقت . دیگه دوس ندارم خودمو بزرگ نشون بدم دوس دارم بچگی کنم و خودمو بزنم به بچگی تا راحت و بیخیال با آرامش رندگی کنم.
تا خرداد امسالم با سهند (داداش سپهر ) در ارتباط بودم اما سر یه دعوا رابطمو باهاش قطع کردم و الان ۸ ماهی میشع که اصلا بهشون فکرم نمیکنم و دیگه حتی دلم نمیخاد ببینمش
تو این مدت آدمای زیادی رو بهم رسوندم اما قصد ندارم دیگه هیچ وقت به کسی دل ببندم . 😊 اینم داستان زندگی من
درضمن باید بگم که الان که دو سال میگزره و ۱۶ سالمه حس میکنم عاشق سپهر نبودم و حسم تنها یه علاقه بچگانه بود
در کل دیگه به عشق هیچ اعتقادی ندارم