2737
2739
عنوان

کاربر هانی خانومم بیاید داستان زندگیمو واستون بگم

| مشاهده متن کامل بحث + 5249 بازدید | 227 پست

گذشت و فردا صبحش جفتشون از گپ لفت دادن (انگار اومده بودن تا فقط زندگی منو عوض کنن)

رابطه ما حدود یک ماه ادامه داشت چند باری بهم پیشنهاد دوستی داد و قبول نکردم داشتم بهش وابسته شده بودم چند باری خاسم باهاش قطع رابطه کنم نشد نتونستم 

یک روز عصر بهم گفت وجود من از ۱ تا ۱۰ چقدر برات مهمه در جوابش گفتم اول تو بگو منو چقدر دوس داری گفت الان از ۱ تا ۱۰ هفتا بقیشم ببینیم خدا چی میخاد وای انگار دنیا رو بهم داده بودن 

نمیتونستم به خودم دروغ بگم بهش علاقه پیدا کرده بودم.

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

دو سه ماه دیگه هم گذشت چن باری هم دیگه رو حضوری دیدیم و همه چیز خوب پیش میرفت تا این که درست ۵ شهریور بود که رفت مسافرت . دیگه هیچی مثل قبل نبود کم تر جوابمو میداد . خیلی کم تر انگار به زور داشت تحملم میکرد داشتم داغون میشدم همه فهمیده بودن یه چیزیم هست .

یک هفته بعد از برگشتنش دوباره بهم اس داد و کلی باهم صحبت کردیم . بهش گفتم :

سپهر این روزا یه نفر خیلی ذهنمو درگیر کرده خیلی دوسش دارم حتی بیشتر از خودم و اون تنها در جوابم گفت ایشالا بهش برسی. با وجود همه بی محلیاش بازم دلم روشن بود و امید داشتم اونم دوسم داره . (قافل از این که اون درگیر یکی دیگه شده)

2731
2738

محرم رسید و هر شب با تمام وجود اشک ریختم و از خدا خاستم کمکم کنه شب شام قریبان بود با مامانجونم رفتیم تکیه شمع روشن کردم و ردای آخرین بار ار خدا خاستم کمکم کنه برگشتن خونه 

نمیدونم چی شد و چطوری اما بابام پیامامانو دید 

فقط داد وحشتناکش و دعواهاش با سپهر یادمه هیچ وقت یادم نمیره لحظه ای که بهم گفت : هانیه هر کاری خاستی برات کردم هر چیزی خاستی برات فراهم کردم بهت اجازه دادم آزاد بگردی و آزاد باشی ولی پا گزاشتی رو خط قرمزم چرا?! مگه چی کم داشتی 

خودمم نمیدونستم چرا و چی کم داشتم . اون حظه دلم میخاست بغلش کنم و بگم به خدا دست خودم نبود ولی نتونستم . خلاصه سیم کارتمو گرفت و هنوزکه هنوزه هم بهم ندادتش

محرم رسید و هر شب با تمام وجود اشک ریختم و از خدا خاستم کمکم کنه شب شام قریبان بود با مامانجونم رفتی ...

خب

حسرت چیزایی رو میخوری که دیگه برنمیگرده و تا آخر عمر میشه حسرت 🙃
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687