من
دانشجو بود نه قصدشو داشتیم نه حرفشو میزدیم
یه میرفتم باشگاه اومد همو دیدیم خیلی معمولی مث همیشه گفت یه کار مهم دارم باهات رفتی خونه زنگ بزن
منم بیخیال اومدم خونه چن ساعت بعد رفتم سراغ گوشی دیدم چن بار زنگ زده
زنگ زدم شرایطشو گفت بعدم گفت باهام ازدواج میکنی
چون دوسش داشتم قبول کردم
نه خونواده من راضی بودن نه اونا هر کدومم به دلایلی
اخرشم با یه بچه جدا شدیم اون بعد 2سال منم 3یا 4سال بعد جدایی هر دو ازدواج کردیم
در حال حاضر خوشبختم اونو خبر ندارم