بچه من خونه بابام دست ب سیاه سفید نمیزدم میرفتم سرکار میومدم فوقش ی شام ساده بپزم با ظرفارو بشورم چون دختر کوچیکه بودم هوامو داشتن
تا عروس خانواده ای شدم ک دختر ندارن سه تا عروس دارن یکیشون ک همیشه یه بهونه میاره و کاری نمیکنه ولی اون دوتای دیگه همه کار میکنند از پخت و پز و شستشو و جابجا کردن وسایل ...
حالا من یه قابلمه آب بخوام بردارم ب شوهرم میگم ک یه وقت چیزیم نشه
حالا اینا برای عید تصمیم گرفتن برن خونه مادرشوهرم کل وسایلا رو بزارن بیرون و فرشا و همه چی رو بشورن و ..... خدایا من اصلا ازین کارا دوست ندارم درسته منم عروسشونم ولی اصلا من دوست ندارم کار کنم بعدشم حامله هم هستم البته فقط مادرشوهرم خبر داره قراره ب جاریها تا سه ماهگی نگیم چون شوهرم میگه ممکنه بخاطر حسادتشون کاری کنند میگمم کارگر بگیرین میگن خودمون هستیم