تازه حال ندارم تایپ کنم ، اتاق با نور شمع روشنه تخت کنار پنجرس صدای ی سگ ولگرد قهو ه ای با دو تا لک سفید کوچولو داره که رفته زیر ی شیرونی پناه گربته و دقیقا دارم از پنجره نگاهش مینکنم و دستم ی ماگ هات چاکلته😍
من ی دنیا دارم که تینجا هم زندگی میکنم وقتی از همه خسته میشم اونجاست روحم
منم دوس دارم مخصوصا جادش از اینایی باشه که وقتی پشتو نگاه میکنی تاریکی مطلقه
خدایاااا چه شاعرانه ای دختززز .بزار بگم که در اون لحظه دارم ب عشق زندگی و جهان فکر میکنم که بهو یاد دختر شیر فروش و للخندش می افتم و فکرم میرع درگیر ی مساعله ی خانوادگی بین همسایه های دو تا کوچه ی کنار .ی پسری با ی دوچرخه از خیابون رد میشه ...ب همه چی فک میکنم ب خودم ب خدا ب خوشبختی ب رویاها ب لذت دل انگیز زندگی و اون چیزی که دارم میخورم .ب اینکه با همه ی سختی ها از ته قلبم دراین لحظه احساس خوشبختی و رصایتمندی میکنم که همش ب خاطر احساس حصور خداست. ی بادی میوزه موهامو نوازش میکنه و من در اخرین لحظاتی که ب افق چشم دوختم چشمامو میبندم و تمام هوا رو با اشتیاق و ارامش خیال ب درون سینم میکشم و دراون لحظه انکار که ب اندازه ی باد ازاد و رها هستم بعدش چشمامو باز میکنم و ب مردی مهربان پدری عاشق و مردی خنده رو ب یک دوست داشتن ناب فکر میکنم ب اینکه الان کجاست چیکار میکنه و چقدر مشتاق دیدار امامم هستم مولاجانم .امام زمانم ....
چطور بود ؟
