من ازدواجم فامیلی بود با پسر عمه م
نه اینکه از قبل همو بخوایم اونا خیلی اصرار کردن اما از روز که من پا تو این خونواده گذاشتم خواهرشوهرم باهام لجه (ازم بزرگتره ازدواج کرده بچه هم داره)
هرکاری می کنم یه جور بدی گزارش میده به پدرشوهرم. پدرشوهر منم مثل آتیش زیر خاکستره منتظز جرقه است مخصوصا کارایی که من زودتر از اونا انجام دادم و اونا بلد نیستن هنوز
مثلا یه نمونه ش اینکه من خیلی ساله رانندگی می کنم از خونه بابام خونه شوهرم هم رانندگی می کردم اوایل نه شوهرم مخالف بود نه پدرشوهرم حتی پدرشوهرم خوشش هم میومد نمی دونم رفته چی گفته به این پدر شوهر که یه روز پدر شوهر هرچی از دهنش دراومد گفت به من که گفتن سوار ماشین بودی با مامانت و دوتا خانوم دیگه!!!
یا حتی اگر من لباس جدید می پوشم نمی تونه ببینه بدبختی اینه که بچه دومش با بچه من تقریبا هم سنن حتی اگه لباس برا بچه م می خرم انقد میگه تا همه میگن تو ولخرجی
اگه یه وسیله به خونمون اضافه شه که واویلاست همه جا میگه این ولخرجه (حالا اینم هست که خودم کار می کنم)
و بدبختی بزرگتر اینه که شوهر من نه رو حرف پدرش حرف می زنه نه خواهرش یعنی سر پسرم که حامله بودم خواهرش اومد خونه مون هرچی از دهنش دراومد گفت از دیوار حرف دراومد از شوهرم هم دراومد همین طور باباش
من چیکار کنم خدا؟