درسش تموم شد گفتم میتونیم یه نفس راحت بکشیم مثل ادمای عادی زندگی کنیم
این دفعه یه محدودیت مون برطرف شد چنتا دیگه بهش اضافه شد مریضی مادرش به شدت عود کرد خواهرش سالی یه بترم سر نمیزد
کار ما شده بود اینکه تو طول سال هی بکوب کارمون رو بکنیم که یه تعطیلی پیش اومد بتونیم مرخصیم باهاش بگیریم بره به مامانش سر بزنه