با هم رفته بودیم بیرون دوباره میگم که تو این چند سال حرفی نبوده ازش ، یکی دوبار هم که بحثش شده فقط تنفر نشون داده ...اینم بگم من بخاطر حال خواهرم که بیمارستانه یه ماهه پیش خواهرم بودم ....تازه برگشتم تهراندیروز از صبح رفتیم بیرونمن بخاطر آزمایش که داده بودم صبح ناشتا بودم ...ظهر شد گف بریم غذا بخوریم ...توی بحث بودیمیهو گف تو از صبحه چیزی نخوردی فاطمه( اسم دختر عموشه فاطمه )یهو انگار آب داغ ریختن تو سرمنگاش کردم گفتم چی گفتی ؟؟گف من چرا اسم اون آشغال رو آوردمکلی دعوا و گریه کردیم
واقعا توی اون لحظه توی شوک بودم ،چیزی که شنیده بودم رو باور نمیکردم فک کردم شاید بعد این همه سال اتفاقی افتاده بینشون خیانت ...گریه کرد هزار جور قسم خورد،گف از دهنم پریده هیچ خیانتی این وسط نیس،خودشو میزد تو ماشین ... خلاصه کارایی که هر کی میدید باور میکرد که چیزی نیس این وسط ،اومدیم خونه بعد کلی بحث
تا شب باز ۴ بار دیگه اسمه اونو جای اسمه من صدا زد ....خودش هم حالش خیلی بد بود میگف دارم روانی میشم من چمه
من که از اون متنفرم چرا اسمشو میارم
واقعا حال جفتمون بد بود
میگه من میرم پرینت خطامو میگیرم که ببینی چیزی نیس...
قسم میخورم به قرآن که چیزی نیس ..
من تورو با دنیا عوض نمیکنم و ....
ولی حال من خوب نیس😭😭
شما جای من بودید چیکار میکردید؟؟
چیکار کنم ؟
بنظرتون چیزی این وسطه ؟