چند سال قبل یجا کار میکردم کنار دست محل کارم، یه مغازه لوازم خانگی بود یروز رفتم داخلش نمیدونم چرا اما دوازده تا قاشق و چنگال خریدم برای مامانم با یه لیوان استیل همش ریختم تو کیفم نخوام نایلون دست بگیرم
داشتم میرفتم یه پسری افتاده بود دنبالم محلش نمیزاشتم اونم ول نمیکرد من تند میرفتم نرسه بهم از تو کیفم هم صدای تققق توووق قاشق چنگال ها و لیوان بلند شده بود
طرف گفت خیلی خوب رفتم کاریت ندارم ولی خدایی تو کیفت چی داری؟؟؟؟
گفت و رفت
منم پوکیدم بودم از خنده
نمیدونم چرا بعد ده سال یهو یادش افتادم 😁