منم چند بار بد عصبی شدم،یادمه ما یهو پشت چراغ قرمزموندیم ولی گردش به راست ازاد بود،یه ماشین بیشعور راه بست ،جلوش خالی بود،هر چی بابام بوق زد محل نمیکرد
بعد من پیاده شدم با اون شکم هفت ماهه،رفتم با سکه زدم شیشه یارو محکم گفتم گمشو بیا پایین دیگه هر چی فحش بلد بودم گفتم اونم اونده بود پایین فقط نگاه میکرد،بابام هی عذرخواهی میکرد من بیشتر حرصی میشدم،وای ولی یادم نمیره اون لحظه انگار یه طناب از تو وسط کمرم کشیدن پایین،پاهام یخ کرد کمرم سفت شده بود،یه حال بدی بود اصلا