من دوساله عروسی کردم خونواده شوهرخیلی غیرقابل تحملی دارم.چندوقت پیش بحثم شد بامادرشوهرم تواون بحث باحرفاش انقدر خودشو ازجلوچشمم انداخته که حتی اسمشم میاد تمام حسای بد دنیا میاد سراغم...بعد کلی چرت وپرت که گفت وآخرش اشک تمساح ریخت که شوهرم پشت اون دربیاد.اینجور نشدو شوهرم ازمن دفاع کرد اما چیز خاصیم به مادرش نگفت.ولی اون قتی دید بامن لج کنه پسرشم کنارش نیست رفت تولاک مظلوم نمایی و ...الان یک ماهی میگذره دنیاییم بخوام بخاطر شوهرم فراموش کنمو عادی برخوردکنم نمیتونم.حتی زنگم بهم میزنه که همشم فقط سوال جواب وکسبه اطلاعاته خداشاهده ولی همون زنگم حال منو بدمیکنه.باردارم هستم میترسم روبچم تاثیربذاره...توروخدا بگید چجوری رفتار کنم که بشه دوری ودوستی وتمام...من حتی تحمل یک ثانیه دیدنشم ندارم