صب دخترم میخاست بره مدرسه اینقد حرف زد تا داداششو بیدار کرد اومدم پسرمو شیر بدم تا خوابش نپریده دخترم خداحافظی کرد و رفت بعد چند لحظه دیدم داره درو محکم میکوبه پسرم تندی انداختم یه ور و رفتم در بی صاحبو باز کنم بارونم شدید میباریدددد اومدم در حال نیمه باز بزارم سوز سرما نیاد تو در یهو بسته شد😫
قلبم ریخت پسرمم داشت گریه میکرد اون لحظه میخاستم دخترمو بزنم از عصبانیت
شانس اوردم چادرم رو بند مونده بود خیس خیس سرم کردم دویدم سمت خیابون
هر چی در همسایه رو میزدم باز نمیکردن هیشکی نبود اول صبی چنتا پسر نوجوان بودن داشتن میرفتن مدرسه