منو دوست صمیمیم توی یه برهه زمانی ازدواج کردیم...اون خیلی زود با کمک خانواده همسرش صاحب خونه شد و بعدش خیلی زود بچه دار شد...ماهم بدون کمک هیچکس دوساله داریم جمع میکنیم تا خونه بخریم...و گفتیم تا سروسامون گرفتن خودمون و مقداری سرمایه بعد فکر بچه باشیم...توی مهمونی یکی از آشناهای دور (که از فامیل شوهر دوستمه)منو دید یهو گفت...واااای فلانی تو چرا بچه نداری هنووووووووز(انگارصدساله ازدواج کردیمااا)
دوستت که سریع بچه دار شددددددد تازززه پسرررررهم زاییدددددد...تووو چرا اینقدرررر تنبلیییی .....
حالا عروسش ک۵ساله ازدواج کرده و هنوز بچه نداره هم کنارش نشسته بود.....
قیافه من😐😐😐😐گفتم شرمنده ولی شرایط زندگی هرکسی متفاوته😐
مامانم خیلییی عصبانی شد گفت صبر کن الان جلوی جمع بهش میگم چرا عروس خودت بچه دار نشده؟؟؟؟
بهش گفتم مامان خواهشا کوتاه بیا عروسش گناهی نداره که مادرشوهرش بیشعوووره😐😐😐
مامانم گفت راست میگی یه لحظه عصبی شدم خواستم تلافی کرده باشم...
گفتم ولش کن مادر من شعورش در همین حده طفلک😐
بعدم اون جمع رو ترک کردیم😐
خواستم بگم کاش یاد بگیریم سرمون توی زندگی خودمون باشه😐😐😐😐قال خانم قرقری😂