وجمع طرف شوهرم غریبه ام ولی جاریم دختر عموشونه تو مهمونی ها همه بچه اونو بغل میکنن بچه من نه البته بچه من 3و نیمه بچه اون یکو نیم سالشه.یه جورایی برا من کلاس میزاره که بابا مامانش همیشه تو مهمونی ها هستن ولی من تنهام.البته منو همه دوست دارن چون به همه کمک میکنم ازون خیلی خوشگلترم و تحصیلکرده ام ولی اون همش برا همین قضیه برا من کلاس میذاره حالم خوب نیست.منم سعی میکنم خوب باشم و جلوشون وانمو میکنم برام مهم نیست تو مهمونی ها به خود میرسم و خیلی نازتر ازاونم برا همین خیلی بیشتر میخاد حرصم بده زبونشم همیشه برامن درازه.منو همه دوست دارن طرف خودم که عاشقمن ولی طرف شوهرمم مخصوصا مادرشوهرمو پدرشوهرم دوسم دارن فقط مشکلم همین جاریه که خیلی خودشو بالا میگیره همش میخاد بگه من چون فامیلم عزیزترم