2737
2739
عنوان

احساس توده در سینه

| مشاهده متن کامل بحث + 2790 بازدید | 62 پست
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



زنها بعد شی دهی اکثرا کیست  میگیرن  منم  خ درد داشتم  رفتم  دکتر احمق گفت مشکوکی   مردم و زنده شدم  رفتم سونو  گفت چندتا کیست ریزه  

مثل یک پروتن فکر کن..... همیشه مثبت  
2742

اصلا نترس۹۰ درصد ربطی به سرطان نداره از اون ده درصد که سرطانی میشه باز ۹۰ درصد خوش خیمه و بازم اون درصد کمی که سرطان بدخیمه اکثرا قابل درمانه فقط هرچی تو سینتون دیدین سریع پیگیر بشین

انواع خدمات میکروپیگمنتشن و میکروبلیدینگ و تتوی دو بعدی و سه بعدی بدن با تخفیف ۵۰درصدی.لطفا بیا کانالم   @tattokhane814
آره مثل گردو سفته و جابجا میشه .ولی نه خیلی 

چون جابجا میشه  درد هم داری  چیزی  نیست  احتمال قوط  شی ه ک جمع شده  احتمال ضعیف  کیسته  ک ی چیز عادیه  چون بافت سینه با شیردهی  تغییر میکنه  

مثل یک پروتن فکر کن..... همیشه مثبت  
2740

عزیزم اصلا نگران نباش فعلا به شیردهی ادامه بده و حتما چکاب برو احتمالا کیست باشه اگر سونو تشخیص کیست بده احتمالا تا پایان شیردهی باید صبر کنی و سونو بدی کیست اصلا چیز بدی نیست خیلی تو خانما شایعه به قول دکترم مثل طاسی تو مردا شده

خانوم ترو خدا سرسری نگیر ، فعلا چیزی نیست انشاالله ولی حتما دکتر برو

ولش نکن به امون خدا

همین کیست های شیری بعد از چند سال میشن سرطان،البته دور از جون شما

من الآن دوستم درگیر این بیماری هستن و دکتر بهش گفته کاشکی همون موقع که توده ریز حس کردی ميومدي و با دارو رفع میشد در اون حالت.ولی متاسفانه ....

میشه یه صلوات مهمونم کنید🙏
عزیزم این همه استرس نکش برو سونو بده خیال خودتو راحت کن

اطرافش درد میکنه .هی خواهر وقت سرخاروندن ندارم چ برسه دکتر.هرروز بشوهزم میگم میگه باشه میبرمت فرداش یادش رفته 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
اصلا حال بدی بهم دست داده 

من تا ی هفته از ترس نرفتم دکتر اینقدر گریه میکردم   هیچیت نیست دخترخالم ماماست  میگه درد ک داشته باشه  چیزی نیست  

مثل یک پروتن فکر کن..... همیشه مثبت  
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687