من حالم بد میشه یعنی به درجه ای از عرفان که میرسم مینویسم وقتی بنویسم یعنی اقا حالم بده این دیگه اخرین درجشه.حالا خواستید بخونید چیزیم بگید نخواستیدم که نخواستید.
من بعد ۵ سال دوستی و رابطه ی ناموفق مزخرف نالایق تصیم به رفتن گرفتم چه رفتنی وقتی همسایس وهمیشه میبینمش.
بعد اون من باکسی دوست نشدم که اون حس وحال برنگرده که دلم تنگ نشه که نخوامش .
گذشت وگذشت ومن دوست نشدم شاید بایکی یه هفته حرف زدما ولی دوست نشدم نخواستم کسی جاشو بگیره.
من با خوشی کسی یادش نمیکنم چون خوشی ندیدم که یادش کنم.
من با درد ورنج ورابطه های الکی بقیه یادش میوفتم .وقتی یکی میاد بامن درد ودل میکنه واز چرت بودن رابطه میگه من دلم تنگ میشه برا اون خود آزاریا دلم تنگ میشه برا جنگ اعصاب مریضیا فشار عصبی افسردگی صداش بوش.حرفاش برا شب بخیر وصب بخیرا برا اذیتاش لج کردناش شوخیاش .
نفس کشیدناش براهمه اینا دلم تنگ میشه مریض میشم گریم میگیره نمیتونم تحمل کنم درد ودل کسیو .
ولی بخاطر مهربونی زیادم به خاطر اینکه فقط منم که گوش میدم منم که وقت میزارم همه میان بامن درد ودل میکنن منم یادش میوفتم.
نمیدونم چه حسی داره به چی فکر میکنه اگه بدونه من دارم با ادمایی حرف میزنم که نمیدونم کین کجان چندسالشونه مردن؟ زنن.؟
حال من انقد بده که حاضرم با یکی حرف بزنم دلم میخواد فقط حرف بزنم خالی بشم.
امروز که دیدمش چقدر دوست داشتم مثل همیشه بخنده دندوناشو ببینم .من دلم به چیزای ساده ای خوش بود ولی انگار قرار نبود ازشون لذت ببرم.
کاش تموم بشه این عذاب کاش دیگه دنیا بیخیال من یکی بشه من نمیتونم این همه تحمل کنم😔