سلام من از خانوادم جدا هستم ی شهر دیگه بعد الا ۸ یا ۹ ماه خانوادم رو ندیدم الان چهار ماهه باردارم بابام اومده دنبالم منو ببره با هواپیما اما شوهر اوضیم نمیزار بهم میگه نرو نرو دیگه توی مرز افسردگی شدید هستم از دست این خانواده دیوانم کردن منم قرار فردا با بابام برم الان میخوام پیام بزنم به بابام من نمیام تهران خودت تنها برو به شوهرمم میگم اگه بلایی سرم بیاد حق نداری بیای سر خاکم بچها خیلی دارم اذیت میشم شوهرم ی کثافته که بابای ساده من فکر میکنه آدم خوبیه مادرش که دیگه نگم ی جادوگر به تمام معنا میگن نرو تهران بلایی سر بچت میاد من تو این خونه دیگه پوسیدم دلپ برای داداش کوچیکم ی زره شده حتی اجازه ندارم تا سر نانوایی برم از صبح تا شب تو خونه تنها بی کس بنظرتون چیکار کنم ؟؟؟ اینم بگم شوهرم ی خصیص بیشعور که اگه ده رو اوس ی میوه رو بکنم برام نمیگیره میگه پول نداریم