سلام خانمها
من دو تا خواهر متاهل دارم و یک خواهر مجرد همگی مرکز استان زندگی میکنن
خودم هم متاهلم شهرستانم ک دو ساعت با شهر مادری فاصله داره.
ما هیچوقت از بچگی با هم خوب نبودیم هیشوقت محبت مادری ندیدم بعد ازدواج ک مادرم شد دشمن درجه یک دختراش.
یک مثال بزنم من شهر مادرم ارشد قبول شدم همشون ناراحت شدن هی گفتن نخون نخون مادرم هر روز نفرینم میکرد و خواب پدرم رو میدید ک از من بخاطر درس ناراضیع انواع و اقسام تهمت ها و فحش ها ب خودم و شوهرم میداد و ...
من ماهی یکبار باید میرفتم دانشگاه شب هم خوابگاه میموندم.
حالا درسم تموم شده باهام بهتر شدن ولی خب ظاهریه
حالا بریم اصل قضیه
من از اول دی هی زنگ زدم ب خواهرام که نمیااین اخر هفته رو گفتن نه مامانم گف نه
خیالم راحت شد الان خواهرم گف فردا همگی هشت صبح راه میفتن
خیییییییییییییییییییییییییلی ناراحتم حق دارم؟ من که اینهمه عزت سرشون گذاشتم چن بار زنگ زدم گفتن نمیان....
از مهمان سرزدع متنفرم الان سرکارم
شب هم عروسی دعوتم
چکار کنم؟
بارها به صراحت گفتم تورو خدا سر زده نیایین
خونه خیلی کثیفه
حق دارم ناراحت باشم؟
چکار کنم خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا