خواهر شوهرم خیلی سرک میکشه.منم بچه هام و شوهرم مرض بودن و حسابی خسته شده بودم از مریض داری.یکدفعه جوش اوردم و با شوهرم دعوا کردم .اول از خواهرش عصبانی شدم و بهش گفتم مرتب زنگ میزنه و مارو چک میکنه.بعدش هم دیدم خودشو با بچه ها سرگرمکرده و الا حرفم گوش نمیده بعدش بهش گفتم تو دوسم ندار هیچ وقت منو یه دوری بیرون نمیبری.برام هیچی نخریدی.وای خدایا کاش نمیگفتم چیزی برام نخریدی.الان شاید چندین ساله برام کادو نخریده.هزینه ها بالاست و منم نباید چیزی میگفتم.روز زن که میشه منو میبره برا مادرش کادو انتخاب میکنیم و میبریم.بهم میگه بردار تو هم .اما من دلم نمیاد یعنی خودمم اهل طلا نیستم.اما یه کادو خیلی کوچیک مثل یه روسری هم خوشحالم میکنه.