مادر شوهرمنم همینه منم ساده هی میرفتم میچسبیدم بهش ک باید بریم خونمون.یبار شوهرم گف اون همش بمن میگ زنت رو نمیده تو چرا اینجوری میکنی باور نمیکردم چون تو روم نگفته بود ولی یبار اومدخونم بچمو ختنه کرده بودم حالم بد بود بهش چایی اینا دادم نخورد آخرسرم داش میرف شوهرم گف بشین برگش گف تو خونتون ماه رمضون هیچی نمیدین ب ادم.دیگ ازونروز ب بعد نگفتن الان سالی دوبار اونم شاید بیاد