اینو که دارم مینویسم انقد گریه کردم که چشمام تار میبینه...
امروز سونو آنومالی داشتم ته دلم میدونستم شوهرم پسر دوست داره ولی به خدا من یه عالمه دعا کرده بودم که فقط و فقط سالم باشه همین
رفتم پیش دکتر گفت خدا رو شکر سالمه سالمه جنسیتش هم دختره
اومدم بیرون به شوهرم گفتم همین که شنید طرز قیافه اش تغییر کرد ولی من به روی خودم نیاوردم بعدم بدون این که یه کلمه حرف بزنه منو آورد خونه
هی میخواستم باهاش حرفای خوب بزنم بهش گفتم بیا اسم انتخاب کنیم گفت خودت انتخاب کن بعدشم رفت بیرون