بخدا ازش جدا میشم بالاخره...
زمانی ک عقد بودیم یبار شوهرم گف مامانم اینا خونه نیستن بیا بریم اونجا من و اونم رفتیم خب دوران عاشقی و نامزدبازی اینا بود بعد رفتیم تو اتاق شوهرم رفت دسشویی چشمم خورد ب اینه دیدم مادرشوهرم همه طلاهاشو گذاشته رو میزتوالتش همه رو پهن کرده بود اونجا منم تعجب کردم چرا همه رو باهم گذاشته سر دست