من مامانم و بابام از هم جداشدن خیلی سال پیش بعد از اینکه مامانم جداشد با ی مرد غریبه ازدواج کرد ک اصلا مرد خوبی نبود مامانمو کتک میزد و چون وضع مالی مامانم خوب بود همش ازش پول میگرفت کلا فقط بخاطر پولش میخواستش‌چ روزایی ک بدنشو کبود میکرد من از مدرسه میومدم میدیدم همه ی بدنش کبوده صورتش زخمیه ۲سال پیش ازش جداشد توو اون روزای سخت من هیچکسو نداشتم بابامم بچگی ولمون کرده بود خواهرم تنها کسی بود ک داشتم😔وقتی ازدواج کرد و رفت ی شهر دیگه من خیییلی تنها شدم اونقد تنها ک در عرض چندماه ۸ کیلو کم کردم افسرده شدم مامانم همش غر میزنه همش ته خونه اس ن مهمونی میاد ن میذاره من جایی برم وقتی میرم خونه دخترعموام میگه من نمیام تو برو وقتی ک من میرم بعد ۲ ساعت میگه بیا خونه نمیذاره جایی بمونم بخاطر اینکه خودش تنهاس الان چندماهه خواهرمو ندیدم بهش اصرار میکنم بیا بریم میگه نمیام نمیذاره منم برم خسته شدم از این وضعیت تازه امروز برمیگرده میگه تو از حسین (شوهردومش] بیشتر منو اذیت میکنی من مگه چیکار میکنم همش توو اتاقمم حتی صدامم درنمیاد 😔
تو دو پست بهتر بود
گفتم ی جا بنویسم هی نگین بدو بدو
درود
به مادرتون حق بدین بعد از این همه سختی!
و اینکه ایشون نیاز به مشاوره دارن با سیاست هدایتشون کنید به مشاوره!
خودتون هم شاد نگه دارید و انرژی مثبت بفرستید...!
من توو این سن دوس دارم برم بیرون بگردم ولی از دست مامانم چیکار کنم😔هیچوقت بابامو نمیبخشم اگه اون از بچگی ولمون نمیکرد الان این وضعیت زندگی من نبود😔😔😔😔😔
خب عزیزم الان ما بهت بگیم چیکار کنی؟؟ فقط بهت میگم برای فرار از این وضعیت به هیچ مرد غریبه ای اعتماد نکن
عزیزم سخت نگیر. مامانتو آروم کن. جبهه نگیر. اون طفلکم خیلی سختی کشیده
جو رو شما عوض کنید!
در خونتون ترانه های شاد بذارید.
مادرتون رو بین دو راهی بذارید.
مثلا خودتون رو به مریضی بزنید بگید بیرون رفتن خوبه واسم اما توهم باید بیای با من!
روی نقطه ضعف مادرانه دست بذارید و ازش استفاده کنید تا هم جو خونه و هم افسردگی مادرتون رو تغییر بدین.
مسلما با یکی دوماه حل شدنی نیست پس همچنان به صبر شما نیاز هست.
اما انرژی منفی اصلا نفرستید. در که روی یه پاشنه نمیچرخه! اینقدر روزهای خوبی در پیش راهه....
ارسال نظر شما
