سلام
امروز توي اتوبوس نشسته بودم
تهوع شديد داشتم و فقط داشتم تو خيالاتم اتوبوسو كارواني تصور ميكردم كهيه جا داشت من ميرفتم توش و خودمو خلاص ميكردم
صندليم هم رو به صندلي هاي اخر اتوبوس بود
براي اينكه حالم بدتر نشه چون نشستن من خلاف جهت حركت اتوبوس بود سعي ميكردم بيرونو نگاه نكنم با گوشيم هم ور نرم
يهو نگاهم خورد به صورت خانومي كه ته اتوبوس بود
داشت از قطع شدن اينترنت انتقاد ميكرد
نگاهم كه باهاش تلاقي كرد اومدم لبخند بزنم كه دستشو زد زير چونشو زل زد به من !!!
جا خوردم
بعدم گفت :يادبگير تو اتوبوس ميشيني به مردم زل نزني!!!
همه با تعجب به من نگاه كردن
گفتم :چشمامو ببندم! به شما چيكار دارم!
خلاصه ديدم بغليشم با خنده به من گفت عيبي نداره كنجكاون!!!
اهميت ندادم و گوشيمو در اوردم
اما ول كن نبود و هي دري وري ميگفت!!!
بعد ديدم ميگه :من ازش نميترسم بيخود كرده عكس بگيره!!!
بازم روبرويي هام از تعجب دهنشون واموند!!!
گفتم ديوانه است عكس تورو ميخوام چيكار!!!
خلاصه انقد گفت و گفت تا بغليم صداش در اومد و شروع كرد باهاش بحث كردن اونم فكر ميكرد منم سرش تو گوشيش بود رو به من بيشتر فحش ميداد!!!
گفت عقم ميگيره امثال اينو ميبينم از قيافه پاره پوره اش معلومه گشت ارشاديه!
اتوبوس رفت هوا!!!
خلاصه تا برسيم گفت و گفت:موقع پياده شدن هم بهم گفت بدبخت فكر شوهر باش نترشي!!!!
بازم خانوما زدن زيرخنده!!!
ولي واقعا ازش ترسيدم ور نداره زير مشت و لگد بزنه بلا سر بچم بيادد
رواني بودددد
خانومي كه كنارش بود گفت من معذرت ميخوام سوتفاهم شد ...
خدا به ملت رحم كنه زامبي داريم ميشيم