هوم
یه اقا پسری بود واقعا اقااا نماز روزه .با هیچ کسی نیود
قبلا دوم دبیرستان بودم
برام زیاد مهم نبود کلا ب کسی اهمیت نمیدادم اهمینطور چت میکردیم باهم
یه بار یکی از مخاطبین خانم لاینم اومد بالا تو یه گروه ک داشتیم همینجور تعریف میکرد یه اقا پسره تو دانشگاهمونه به کسی پا نمیده
منم گفتم خب بیارش گروه من مخشو بزنم
گفت نه نمیاد گفتم حالا تو دعوت کن
اقا دعوتش کرد من دیدم همون پسره هست
کلی با خانوم در مورد دوست پسرای رنگ وارنگ ک توی لاین چت کرده بودیم گفته بودم در حالی که با کسی اصلا ملاقات نداشتم همه در حد چت بود
رفته بود فرداش بهش تو دانشگاه نشون داده بود ک فلانی اصلا دوستت نداره واقعنم دوستش نداشتم
خیلی به غرورش برخورده بود اصلا به من چیزی نگفت
ی مدت بعد دخترو گفت من چتا رو بهش نشون دادم
رفتم ب پسره زنگ زدم برا اولین بار
گفت ارزوم بر اورده شد صداتو شنیدم
خیلی ی جوری شدم فک نمیکردم واقعا اینقدر جدی باشه این پسر همیشه میگفت بیایم خاستگاری
گفتم چرا به من نگفتی که همه چی رو میدونی
چرا هنوز با منی
گفت واقعا دوستت دارم
تا حالا عاشق کسی نشدم جز تو
اون موقع بچه بودم من .
هر کاری میکردم با هر کی چت میکردم تو گروه میرفتم سریع کسی پیدا میشد میرفت بهش میگفت
دیگه با خودم میگفتم این علم غیب داره چیه اخه خدا چرا اینقد هوای اینو داره چجوری منو از چشمش میندازه باور کنید اینطورم نبودم ک خیلی بد باشم فقط چند ماه چت تو لاین
دیگه حذف کردم لاینو گفتم دارم نامزدی میکنم چند ماه بعد نامزدی کردم
ولی خدایی اصلا عجیب بود این ادم
خیلی عاشق بود خیییلی
خدا خودش کمکش کرد من اینو دیدم که خدا باعث شد من از چشمش بیوفتم یا حداقل من اینطور حس میکنم