من تقریبا یه سالی بود که دوستمو میشناختمش و خیلی دختر خوب و خانومیه و بدی ازش ندیدم.خانوادشم دورادور میشناختم.تا اینکه داداشم قصد زن گرفتن کردو دنبال دختر خوب میگشت منم دوستمو معرفی کردم.یکم با هم صحبت کردن تا اینکه...
گاهی آدم تو جنگ با خودش باید اونقدر پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش...اونوقت از دل اون ویرونه یه نوری، یه امیدی، یه جراتی جرقه میزنه... بس نیست این همه ناکامی؟این همه بدبختی...توی دنیایی که دو روز بیشتر نیست،منتظر چی هستیم؟کدوم معجزه؟کدوم خوشبحتی باد آورده؟🍀
داستان عشق من . سال ۸۵ هست . اشتباه ۹۵ درج شده لطفا با عشق وارد بشید و با انرژی مثبت خارج بشید .لینک کتاب الکترونیک داستانم من حالم خوبه دوستای نازم. ممنون از اینکه این بار رو از روی دوشم برداشتید. خیلی حس سبکی دارم الان. و الان حالم از اون شبی که تاپیکو زدم بهتر شده. ممنون از همدلیتون 💖 آرزو میکنم عشقِ خوب به موقع به سراغتون بیاد و حاصلی جز رسیدن نداشته باشه 💖
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
وزن شروع:70/800،وزن اولیه:64،وزن 1399/2/14: 61/400،هدف اول:60، هدف نهایی:58.(عضو تاپیک بامداد خمارم جز گروه آبی و یه سرگروه خوب و گروه خووووووب)پیش به سوی هدف.اضافه وزن خر است.😃😃😃
دیدن خوبن باهم.و خانوادم به شدت تحقیق کردن راجع به خانوادشون و همه هم تعریفو تمجید.تحقیقی که میگم منظورم همسایه و اینا نیست.دوستای بابام و باباش مشترک بودن