شوهرم بود
لعنت به کل خاطراتمون
لعنت به این شهر و خاطراتی که با تو داشتم
لعنت به حسی که هنوز بهت تو وجودمه
لعنت به من که با تموم نامردیات و با وجود خیانتی که در حقم کردی یادت از خاطرم نمیره
لعنت به دلم
لعنت به چشمای تو که هنوز جلو چشمامه
همه چیزو اتیش زدم اما تصویرت از ذهنم نمیره
لعنت به تو
لعنت به حماقتام😔
۹ ماه از جداییمون میگذره
تو ازدواج کردی و خوشی اما من ناخوشم
هنوز دلم برات تنگ میشه
هنوزم دلم هوایی میشه
دلم پر میزنه برای دخترمون
دختری که ازم گرفتیش
جسم و روحش تسخیر کردی
از من بیزارش کردی
نامرد دلم برای دستات تنگ شده
دلم تنگه خیلی تنگ...